امشب خیلی دیر شده .هنوز مغازه هستم . فرصتی برای نوشتن اتفاقات این هفته رو ندارم .
قصر فیروزه ( مطلبی تاریخی )لمروز جمعه هست . هوا سرده و خونه هستیم . خیلی کلافه شدم صبح تا ساعت 9 خوابیده بودیم . بعد از صبحانه خانم جون گفت حمام رو قول دادی بشویی . مجبور شدم نزدیک دو ساعتی توی حمام به نظافت حمام برسم . ساعت حدود یازده رفتم مغازه و ساعت یک تعطیل کردم و رفتم وسایل مورد نیاز خونه رو از بازار خریدم .وقتی برگشتم خانم جون دراز کشیده بود تا بخوابه . گفتم پس ناهار گفت من که نمیخورم اگر دوست داشتی تخم مرغی برای خودت درست کن . حال نداشتم لذا گرفتم من هم خوابیدم . با درد دستم از خواب بیدار شدم . دست چپم چون زیرم مکنده بود خون نرسیده بود و بی حس شده بود و درد میکرد . الان ساعت چهاره . هنوز خانم جون خوابیده من هم حسابی کلافه شدم .
معرفی کتاب: نگاهی به رمان "کلیدر"ساعات انتهایی پنج شنبه هست این هفته بغیر از اینکه خبری از مریم نبود فقط یه اتفاق افتاد .
برنامهریزی، پاشنه آشیل موفقیت در آزمون زبان انگلیسی آیلتساین روزها انگیزه خودم رو برای خیلی از کارها از دست دادن . آخه هیچ خبری از مریم جون نیست . مریم رفت و تمام انگیزهی زندگی رو با خودش برد . شادی و شادکامیر با خودش برد و غم و اندوه و پناه بردن به دنیای موزیک غمگین با کلی خاطره رو برام جا گذاشت.
برنامهریزی، پاشنه آشیل موفقیت در آزمون زبان انگلیسی آیلتسامروز با دوستان رفتیم کوهنوردی
تقدیم به آن چشمهای ربّانیدو هفته قبل مادرم از دست مستاجرش شکایت کرد گفته بودم که خیلی اذیت میکنه . توی این مدت یه واقعیتهایی روشن شد و اون اینکه نتنها دخر نبوده بله زن مطلقهای بوده که چون معتاد بوده شوهرش طلاقش داده . علاوه بر این داری یک فرزند بوده و ....
امیر نصیرزاده: نیروهای مسلح آماده پاسخ دندان شکن به هر گونه ماجراجویی دشمنان هستنداز اواسط هفته قبل بازار کلا خراب هست و به زور دخل مغازه به صد تومان میرسه . خانم جون مثل روزهای قبل یه شیفت مغازه پسرمون و یه شیفت هم جلوی نوه هست . شبها آنقدر خسته هست که فوری خوابش میبره . ناهار و شام که نداریم و اگثر مواقع یا تخن مرغ میخوریم یا مانده وعده قبلی رو .
قیمت خریدوفروش شامپوی خودروشناسنامهها رو داد و رفت روی صندلی نشست . توجه خودش رو به توی خیابان جلب کرده بود در حالی که مشخص بود زیر چشمیمنو نگاه میکنه . اینو وقتی متوجه شدم که چند دقیقهای داشتم بهش نگاه میکردم و اون هر ازگاهی میخندید و این موضوع رو میشد از پشت ماسکی که به صورت زده بود فهمید .
هشت صبح فیزیک زد تو ذوقم!دیشب تا ساعت حدود 11 مغازه بودم و مجبور بودم یه سفارش رو که قرار بود امروز تحویل بدم آماده میکردم . دست تنها بودن هم خیلی سخته . هر چند که خانم جون هم هر روز یه ساعتی جهت کمک پیشم میاد اما این روزها بیشتر مغازه پسرمون هست .
فتوای آیتالله سیستانی: داد و ستد محصولات اسرائیلی جایز نیست ۱۳۹۹/۰۷/۲۶تعداد صفحات : 0