امشب خیلی دیر شده .هنوز مغازه هستم . فرصتی برای نوشتن اتفاقات این هفته رو ندارم .
راستش رو بگم دیگه نوشتن اتفاقات فایدهای نداره و هر روز انگیزه ام رو بیشتر از روز قبل از دست میدم
آخه مریم نیست که براش بنویسم .
قصر فیروزه ( مطلبی تاریخی )
امشب خیلی دیر شده .هنوز مغازه هستم . فرصتی برای نوشتن اتفاقات این هفته رو ندارم .
راستش رو بگم دیگه نوشتن اتفاقات فایدهای نداره و هر روز انگیزه ام رو بیشتر از روز قبل از دست میدم
آخه مریم نیست که براش بنویسم .
لمروز جمعه هست . هوا سرده و خونه هستیم . خیلی کلافه شدم صبح تا ساعت 9 خوابیده بودیم . بعد از صبحانه خانم جون گفت حمام رو قول دادی بشویی . مجبور شدم نزدیک دو ساعتی توی حمام به نظافت حمام برسم . ساعت حدود یازده رفتم مغازه و ساعت یک تعطیل کردم و رفتم وسایل مورد نیاز خونه رو از بازار خریدم .وقتی برگشتم خانم جون دراز کشیده بود تا بخوابه . گفتم پس ناهار گفت من که نمیخورم اگر دوست داشتی تخم مرغی برای خودت درست کن . حال نداشتم لذا گرفتم من هم خوابیدم . با درد دستم از خواب بیدار شدم . دست چپم چون زیرم مکنده بود خون نرسیده بود و بی حس شده بود و درد میکرد . الان ساعت چهاره . هنوز خانم جون خوابیده من هم حسابی کلافه شدم .
یهو یادم اومد آزمایش کرونای خواهر خانم جون مثبت شده . و همین بهونهای شد برای نوشتن این چند خط .
آره آزمایش خواهر کوچیکه خانم جون مثبت شده به همین خاطر از دور همیهای خانوادگی کنارش گذاشتن .
مادر خانم جون هنوز توی قرنطینه خودش رو حبس کرده و کسی رو خانه راه نمیده
مثل اینکه خانم جون بیدار شد . چای میخواد .
ساعات انتهایی پنج شنبه هست این هفته بغیر از اینکه خبری از مریم نبود فقط یه اتفاق افتاد .
یه روز با خانم جون رفتم مغازه پسرم . آثاری از موش روی زمین نمایان بود . گفتیم یه تله کار بذاره . نتونست . دو روز بعد رفتم و براش کار گذاشتم . روز دوشنبه موش به تله افتاد . صبح دوشنبه پسرم زنگ زد بابا موش رو چکار کنم توی تله افتاده . گفتم با ماشین ببرش بیرون شهر و توی بیابان رها کن تا به خانه کسی نفوذ نکنه . نیم ساعت بعد زنگم زد . گفت بیا جلوی در . رفتم . گفت وقتی خواستم تله رو از کف ماشین بردارم ، دیدم موش نیست . یه لحظه زیر صندلی دیدمش . هر چی گشتیم موش رو پیدا نکردیم . دو روز توی ماشین تله میذاره اما خبری نیست . امروز گفتم بیا سم بخر بذار توی ماشین تا ...... باز هم کوتاهی کرده .
فکر کنم موشه جا خوش کرده و تا ماشین رو نابود نکنه بیرون نمیشه
این روزها انگیزه خودم رو برای خیلی از کارها از دست دادن . آخه هیچ خبری از مریم جون نیست . مریم رفت و تمام انگیزهی زندگی رو با خودش برد . شادی و شادکامیر با خودش برد و غم و اندوه و پناه بردن به دنیای موزیک غمگین با کلی خاطره رو برام جا گذاشت.
بگذریم تا دنیا بوده همین بوده . عشق آخرش غم و غصه هست .
هنوز یه هفته از بیرون کردن اجباری مستاجر قبلی مادرم نمیگذره که دیشب گفت ؛ میخوام یه چیزی بهت بگم میترسم دعوام کنی . البته من هنوز با تندی با مادرم حرف نزدم چه برسه به دعوا .
هنوز حرف مادرم تموم نشده بود که خانم جون گفت حتما مستاجر جدید آوردی . مادر خندید و گفت آره .
امشب خانم جون زنگ زد و گفت مستاحر جدیدش اومده مژدگونی بده خخخخخخ
امروز با دوستان رفتیم کوهنوردی
برای چیدن میوههای جنگلی مجبور بودم از یه پرتگاه رد بشم از شاخهی درختی چسبیده بودم که ناگهان شاخه شکست و پرت شدم ....
دو هفته قبل مادرم از دست مستاجرش شکایت کرد گفته بودم که خیلی اذیت میکنه . توی این مدت یه واقعیتهایی روشن شد و اون اینکه نتنها دخر نبوده بله زن مطلقهای بوده که چون معتاد بوده شوهرش طلاقش داده . علاوه بر این داری یک فرزند بوده و ....
خلاصه چون اما چون قاضی مریض بود به سر انجام نرسید . آخه امروز مستاجرش خونه رو تخلیه کرد و رفت .
از اواسط هفته قبل بازار کلا خراب هست و به زور دخل مغازه به صد تومان میرسه . خانم جون مثل روزهای قبل یه شیفت مغازه پسرمون و یه شیفت هم جلوی نوه هست . شبها آنقدر خسته هست که فوری خوابش میبره . ناهار و شام که نداریم و اگثر مواقع یا تخن مرغ میخوریم یا مانده وعده قبلی رو .
خانم جون که زود میخوابه من تنهام . خوشبختانه هرشب فوتبال داره و تا ساعت یک صبح میشینم فوتبال نگاه میکنم . یاد و خاطره مریم جون خیلی اذیتم میکنه و اگر موقع تنهایی خودم رو به چیزی مشغول نکنم از بس توی خلوتم باهاش حرفرمیزنم دیونه میشم .
چند روز قبل خانم جون یه قلک آورد مغازه . گفتم این چیه ؟ گفت عروس ۲ تا قلک خریده و گفته یکی رو خانواده خودمون دادم پر کنند این رو هم شما پر کنید . از اون روز هر موقع به مغازه سر میزنه میپرسه ۱۰ تومان قلک رو انداختی ؟ راستش تا حالا کن من ننداختم و همیشه خودش از داخل دخل بر میداره و میندازه.
شنبه گذشته ورق خریدم . ۴میلیون و ۲۰۰ بدهکار شدم . خیلی از این بابت تحت فشار هستم . انشا الله روزهای آتی وضع بازار بهتر بشه بتونم بدهیم رو بدم . البته اجارهها رو گرفتم و ۲ میلیونش رو دادم و تا آخر هفته هم باید بقیه رو تسویه کنم . خدا کمکم کنه .
حدود یک ماه قبل خانم جون داشت از بدهیهای من حرف میزد که حرف بدهی من به پسرمون رو پیش کشید . آنقدر از این طرف و اون طرف من رو بدهکار کرد که جمعا شد ۴۵ میلیون تومان . داشتم دیونه میشدم . یکی دو روز هم که من بدخلقی کردم و باهاش قهر کردم دیدم فایده نداره . بالاخره بهترین کار رو این دیدم که یه وام ۵۰ میلیونی بگیرم بدم به پسرم . من که تا امروز هر چی در میاوردم و میدادم برای خرج خانه اش یا خرید وسایل مغازه اش خبر از این بوهیها نداشتم که برای من تراشیدن . با اینکه کل زندگیشو من میچرخوندن همه اش لطف پدرانه بوده اما اگر من هزار تومان ازش میگرفتم ، این توی حساب بدهی من نوشته میشده .
خلاصه خودم رو راحت کردم .
از مریم جون هم که دیگه خبری نیست . آنقدر توی اینستا درخواست دنبال کردن پیجش رو دادم و اون رد کرد که دیگه خسته شدم و قیدش رو زدم .
کسی که حاضره بقیه پیجش رو دنبال کنند اما عزیزش دنبال نکنه همون بهتر نازش رو نکشی و با ما بهترون باشه .
مریم جان کجایی عزیز ؟ کاش میشد بازهم به دیدنم بیایی . خیلی این روزها دلتنگت هستم
عشق در قلمرو گرگان چیتر 4شناسنامهها رو داد و رفت روی صندلی نشست . توجه خودش رو به توی خیابان جلب کرده بود در حالی که مشخص بود زیر چشمیمنو نگاه میکنه . اینو وقتی متوجه شدم که چند دقیقهای داشتم بهش نگاه میکردم و اون هر ازگاهی میخندید و این موضوع رو میشد از پشت ماسکی که به صورت زده بود فهمید .
خیلی معطلش کردم تا مشتریها برن و تنها بشیم . اما مشتری پشت مشتری میاومد . فقط در حد دو دقیقهای که یه بچه کوچیک توی مغازه بود بهش گفتم عطیز بیا کنارم . خیلی جدی گفت : نه نمیام .
اسرار نکردم چون مشتری بود هر چند سن اون کم بود .
از اینکه معطلش میکردم و کار بقیه مشتریها رو راه میانداختم هم ناراحت بود و هم نگران . ترس از این داشتم که نکنه بهم بگه چرا کار منو انجام نمیدی ؟و ... اما اون آرامتر از این افکار من بود . مثل اینکه خودش هم دوست داشت توی مغازه باشه . شاید اون هم از بودن کنار من خوشحال بود .
پس از کلی معطلی ، دیگه صلاح ندیدم کارش رو انجام ندم . کارش که انجام شد ، موقعی که میخواست ازم مدارک رو تحویل بگیره بالاخره حرف دلش رو زد ، گفت ؛ تو با خود چی فکر میکردی ضامن من نشدی ؟؟ مگه م.... اجازه میداد تو ضامن بشی !!!!
راستش حرف دلم رو بهش نگفتم . نگفتم چرا ضامنش نشدم . و تا وقتی هم که از من نشه نمیگم . اگه یه روزی خدا خواست و مال من شد بهش میگم چرا ؟ چرا ضامنش نشدم .
رفت و پشت سرش رو هم موقع رفتن نگاه نکرد . با این کارش میخواست ناراحتیش رو بیشتر بهم نشون بده اما یه چیزی رو فهمیدم و اون اینکه هر چند از دستم خیلی عصبانی و ناراحت هست اما با این وجود هنوز دوستم داره . بارها موقعی که قهر کرده بهم گفته ، من به این سادگی عاشقت نشدم که فورا ولت کنم
مریم جون ازت متشکرم .
دوستت دارم گلم
دیشب تا ساعت حدود 11 مغازه بودم و مجبور بودم یه سفارش رو که قرار بود امروز تحویل بدم آماده میکردم . دست تنها بودن هم خیلی سخته . هر چند که خانم جون هم هر روز یه ساعتی جهت کمک پیشم میاد اما این روزها بیشتر مغازه پسرمون هست .
دیروز مریم جون بعد از یک ماه و ده ، دوازده روز اومده بود مغازه ، برای همین میخواستم حتما اتفاقات افتاده رو یادداشت کنم اما آنقدر خسته بودم که مرده ام خونه رسید .
یه مشتری توی مغازه بود . خانمیوارد شد و سلام کرد . نگاهی گذرا کردم و سلام دادم . اما از روی صدا نشناختمش . این ماسکها هم که کلا چهرهها رو پشت خودشون مخفی کرده اند . همینطور که مشغول به کار بودم داشتم فکر میکردم چقدر چشمهای این مشتری شبیه به مریم جون خودم هست . روم نشد سرم رو بالا کنم و دوباره نگاه کنم . خانم جون که وارد شد و به اون سلام کرد مطمئن شدم ، مریم جونم بوده و من اشتباه نکرده ام .....
تعداد صفحات : 0